سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برگی از دل

االان حدودای نیمه شبه و ما تازه از تالار برگشیم عروسی یکی از فامیلای دورمون من تو عروسی یکم ناراحت شدم حالا بگذریم سر چه مسائلی ولی الان خیلی ناراحتم مخصوصا الان که گردنبند مامانم که خیلی هم گرون قیمت بود تو عروسی گم شد و وقتی رسیدیم خونه تازه فهمیدیم که گردنبند نیست اصلا عروسی یعنی چی من که اصلا از عروسی خوشم نمیاد و یه سفر رو به عروسی با این مخارج سنگینش ترجیح می دم یه سری ادم که فقط دور هم جمع شدن تا طلا جواهرات و لباس های گرون قیمتشون رو به رخ هم بکشن یعنی چی من که هر چقدر فکر می کنم واسش معنی ندارم جز سردرد و غرغر واسه آدم های جو گیری که میان تو این مجالس فقط لباس و زیوارآلات دیگران رو برانداز کنن و خواسته یا نا خواسته غرشو سره خانوادشون خالی کنن که مثلا فلانی فلان چیزو داشت گوشی فلانی مدل فلان بود طلای فلانی گرون بود و یه سری از این چرت و اراجیفا به نظر من اگه کسی می خواد خوشبخت شه به این چیزا نگاه نمی کنه با این که خودم این چیزا رو می دونم ولی بعضی وقتا بازم گیرای الکی می دممثلا همین چند روز قبل کسی واسه خواستگاریم اومد ولی من حتی حاضر نشدم براش شربت ببرم نمی دونم چرا اینقدر سخت گیر شدم با اینکه می دونم اصلا خوب نیست ولی بازم وقتی حرف از ازدواج می افته شدیدا وسواس می شم و قتی می فهمم کسی راه دادن خونمون که ازش خوشم نیاد یا تا حالا ندیدم دادو بیداد راه می اندازم نمی دونم چیکار کنم خدایا کمکم .


ارسال شده در توسط زهرا