سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برگی از دل

به نام خدا

سلام حالتون خوبه؟

امروز می خوام داستانی از کتاب قشنگی براتون بنویسم

از آفتابگردان بیاموزیم

گل آفتا بگردان رو به نور می چرخید و آدمی رو به خدا ما همه آفتابگردانیم. اگر آفتابگردان به خاک خیره شود و به تیرگی دیگر آفتابگردان نیست. آفتابگردان کاشف معدن صبح است و با سیاهی نسبت ندارد.

این ها را گل آفتابگردان به من گفت و من تماشایش می کردم که خورشید کوچکی بود در زمین که هر گلبرگش شعله ای بود و دایره ای داغ در دلش می سوخت.

آفتابگردان به من گفت:وقتی دهقان بذر آفتابگردان را می کارد مطمئن است که او خورشید را پیدا خواهد کرد .آفتابگردان هیچ وقت چیزی را با خورشید اشتباه نمی گیرد اما انسان همه چیز را با خدا اشتباه می گیرد.

آفتابگردان راهش را بلد است و کارش را می داند. او جز دوست داشتن آفتاب و فهمیدن خورشید کاری ندارد. او همه زندگی اش را وقف نور می کند.در نور به دنیا می آید و در نور می میردنور می خورد و نور می زداید.

دلخوشی آفتابگردان تنها آفتاب است .آفتابگردان با آفتاب آمیخته است و انسان با خدا . بدون آفتاب آفتابگردان می میرد و بدون خدا انسان.

او ادامه داد روزی که آفتابگردان به آفتاب بپیوندد دیگر آفتابگردانی نخواهد ماند و روزی که تو به خدا برسی دیگر (تویی)نمی ماند . من فاصله هایم را با نور پر میکنم تو فاصله ها را چگونه پرمی کنی؟

آفتابگردان این را گفت و خاموش شد . گفتو گوی من و آفتابگردان ناتمام ماند.

او در آفتاب غرق شده بود جلو رفتم بوییدمش بوی خورشید میداد و آخرین صحبت هایش هنوز در گوش هایم طنین انداخته بود (نام آفتابگردان همه را به یاد آفتاب می اندازد . نامانسان آیا کسی را به یاد خدا خواهد انداخت؟)

آن وقت بود که شرمنده از خدا رو به آفتاب گریستم...


ارسال شده در توسط زهرا

به نام خدای مهربون

سلام سلام

حالتون خوبه با برف قشنگ زمستونی چه می کنید؟

خداییش حال نمی کنید ؟ من که برفو خیلی دوست دارم یعنی عاشق برفم با بهتر بگم کلا عاشق زمستونم

زمستون فصل زیبای قشنگم 

فصل سپید و تک رنگم

فصل سردی فصل سرما

فصل دور هم جمع شدن ما

فصل کرسی فصل قصه

فصل با هم بودنه ساده

فصل کشمش پای کرسی 

فصل عاشق شدن ما 

فصل جون گرفتن ما

فصل فصل زمستون فصل زیبای زمستون 

فصل یکرنگی فصل تک رنگی فصل زمستون فصل خوش رنگی

از طرف دختر زمستون

آخه منم زمستونی ام ولی نه علاقه من چیزی جز ماه تولده من عاشق زمستونم چون تو زمستون وقتی سرما بیرون بیداد می کنه دور هم جمع می شیم و گرم وجود هم می شیم زمستون و دوست دارم به هزار و یک دلیل داشته و نداشته

زمستون به من یاد می ده ساده باشم مثل سادگی برف که همه جا رو فرا می گیره و یه رنگ صاف و قشنگ می کنه زمستون به من یاد می ده وقتی مهربونیمی کنم گذشته از اینکه کدوم همسایه باهام خوبو کدوم دوست باهام بده مهربونیامو از هیچکی دریغ نکنم وای زمستونی باشید تا بروییانید چون تا برف نباشه رویشی هم نیست  


ارسال شده در توسط زهرا

خدایا وقتی خودمو گم می کنم به اشتباه خودم رو بیرون از خود می جویم من در خودم خودم رو گم می کنم من از خودم دور می شم خدایا اگه کمکم نکنی اگه راهنماییم نکنی اگه رهایم کنی کم میارم

در خانه قلبم همه تاریکی بود و سکوت همه مبهم بود و خالی می جستم چیزی را که همسایه دیوار به دیوار دلم بود

دلم دور بود از خودم از دلم از تمام هستی ام

تو هستی ام معنا ببخش تو بودنو امید ببخش

دستم بگیر صدام بکن تو تاریکی  رهام مکن

خدایا کمکم کن تا به اهداف زندگیم برسم

من نه آنم که بخورم بنوشم و بپوشم  عمر آدمی به از این هاست

کککککککککککککککککککککککککککککککککککککککمکم کن


ارسال شده در توسط زهرا

مادربزرگم خوبم دوست دارم می دونی دوسم داری می دونم وقتی میای شادی میاد همراه تو خوشی میاد

دوس دارم دنیا رو زیر پات کنم دارایمو فدات کنم بیای پیشم قصه بگی از روزای تازه بگی

مهربونیت موج می زنه آسمونی بودنت و داد می زنه گفته بودم یه روز میام گفته بودی هر وقت میای

یه زنگ بزن تا بدونم  زنگ نزدم وقتی نبود وقتی رسیدم خونتون دم دم های شب بود در زدم و تو اومدی

وقتی دیدم شام می خوری ماست و با نون آب می خوری تازه دونستم واسه چی میگی بهم زنگ می زنی هر وقت میای بهم بگو تو گفتی تا من ندونم شام و ناهار چی می خوری

مادربزرگ عزیزم دوست دارم


ارسال شده در توسط زهرا