سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برگی از دل

سلام یه مدته که به وبلاگ سری نزدم و چیزی ننوشتم ولی امشب باز تصمیم گرفتم بنویسم راستش امروز عصر داشتم می رفتم بیرون که گفتم سر راه یه سری به مغازه بزنم وقتی رفت مدیدم آقای پ روی صندلی نشسته(آقای پ یه مرده 35 38 سالس که تا الان ازدواج نکرده خیلی ها خیلی چیزامی گن مثلا این که دختری رو دوست داشته وبهش نرسیده به همین دلیل ازدواج نکرده ولی هر حرفی رو نباید که باور کرد من احساس می کنم شاید نتونسته همسرش در میون این همه شلوغی ودرهمی پیدا کنه خلاصه با این موقعیتش کنار اومده کلی جنگل و باغ داره بهترین امکانات رفاهی خونه وخیلی چیزای دیگه ولی اون طور که برادرم می گفت زیاد شلوغی رو دوست نداره راستی لیسانس فلسفه هم داره وترجیح می ده از جنگلش یه زیر زمینی بزنه به خونه تا دیگه روی آدمای دورو و فریبکارو نبینه)خلاصه وقتی وارد مغازه شدم از جا پاشد من خیلی خجالت کشیدم آخهمن یه 15 18 سالی ازش کوچیک ترم من تصمیم گرفتم به امید خدا از همین لحظه به بعد نیگا نکنم کی بزرگتر و کی بالاتر از منه فقط برای اون پاشم شاید کسی با این کارم یه پله از سخت ترین پله های زندگیشو برداره فقط با این کار می تونم به کسی حس اعتماد به نفس بدم که شاید سیر شده از این زندگی و تمام مشکلاتش بیاد به هم کمک کنیم می خوام از خودم شروع کنم دعام کنید

ممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممرصی


ارسال شده در توسط زهرا